نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

یکی از خدمات اصلی توماس به فلسفه ی سیاسی دست و پا کردن قلمروی خودمختار برای امور سیاسی و توجیه نقشی مثبت برای دولت طبق طبیعت بشر و قانون طبیعی بود. وجوه مختلف نظر او را نسبتاً با تفصیل مورد بحث قرار دادیم. امّا، باز هم، چون توماس جهان طبیعی را منتهی به اهداف والاتر و الاهی می بیند، خودمختاری جهان سیاسی را می توان به پرسش گرفت. اگر هدف زمینی انسان تابع هدف الاهی اوست، می توان گفت که نهادهایی که وظیفه ی مراقبت از هدف طبیعی انسان به آنها محول شده است باید تابع نهادهایی باشند که مراقب هدایت انسان به سمت هدف الاهی اش هستند.
عقل هم پشتیبان این استدلال تابعیت است. همانگونکه که ارسطو در کتاب اوّل اخلاق نیکوماخوسی می گوید، در ساختاری سلسله مراتبی، که در آن هدفی که شخصی تعقیب می کند وسیله ای است برای رسیدن به هدفی والاتر که شخصی دیگر تعقیب می کند، پس آن شخص اوّل باید از این شخص دوّم تبعیت کند و تحت هدایت او باشد. ارسطو می نویسد: «اهداف فنون رهنمودی را باید بر هر یک از فنون تابعه مرجّح داشت، چون به خاطر آن اوّلی است که این دوّمی هم دنبال می شود» (Nichomachean Ethics, I, 1; 1094a 14-18). مثلاً فن دبّاغی را در نظر بگیرید که چرمی می سازد برای استفاده در زین. او باید طبق سفارش زین ساز کار کند، که او هم به نوبه ی خود تابع سفارش سوارکار است، که از زین استفاده خواهد کرد. چون چرم دباغ نهایتاً وسیله ای است برای هنر سوارکار، او باید تابع سوارکار باشد، چون این برای هدف مورد نظر ضروری است. قید و شرطهایی که در اینجا گذاشته می شوند مهمند. بدون این قید و شرطها، خطر سقوط دوباره به ورطه ی ساختار سلسله مراتبی واحد در نگاه قرون وسطایی وجود دارد، که در آن تابعیت از یک وجه و جنبه القاکننده ی تابعیت کامل است. امّا اگر فعلاً این قید و شرطها را کنار بگذاریم، باز مسئله ی تابعیت شخص اول در برابر شخص دوّم به قوت خود باقی می ماند. توماس این خط استدلالی را پی می گیرد تا از تابعیت قدرتهای زمینی در برابر قدرتهای روحانی دفاع کند. در سوما تئولوگیا می خوانیم:
قدرت دنیوی تابع قدرت روحانی است، همچنانکه جسم تابع روح است. بنابراین، اگر مرجع روحانی وارد امور دنیوی شود، در موضوعاتی که در آنها قدرت دنیوی تابع آن است یا قدرت دنیوی به آن واگذاشته است، قدرت قضاوت غصب نشده است (ST, I-II, Q.60, Art.6).
می توان دید که سخن توماس درباره ی میزان تابعیت در این مورد دقیق نیست. او از «مسائلی که در آنها قدرت دنیوی تابع قدرت روحانی است» سخن می گوید. این را می توان به معنای «به درستی» یا «ضرورتاً» تابع [قدرت روحانی] است گرفت. امّا اینکه قدرت دنیوی دقیقاً تا چه حد تابع است ناروشن می ماند. بیان ساخته و پرداخته تری از این مطلب را می توان در حاکمیت حاکمان یافت. توماس، پس از تثبیت نیاز به حکومت در فصلهای قبلی، به مسئله ی هدف والاتر انسان باز می گردد.
چون انسان، که فضیلتمندانه زندگی می کند، برایش هدف والاتری مقرر شده است، که شامل بهره مندی از خداست، که پیشتر گفتیم، پس جامعه ی انسانی باید همان هدف فرد انسانی را داشته باشد. بنابراین، هدف غائی این نیست که جمعیتی گرد هم آمده فضیلتمندانه زندگی کنند، بلکه هدف غائی رسیدن به تملّک خداوند از طریق زندگی فضیلتمندانه است. (GR, Chap. 14, pp. 97-8).
چون قوای طبیعی انسان و سازمانهای سیاسی اش نمی توانند این هدف را دنبال کنند، باید به قدرتهای دیگری متوسّل شد: «وظیفه ی هدایت او به سمت این هدف مربوط به حکومت انسانی نیست، بلکه مربوط به حکومت الاهی است» (GR, Chap. 14, p.98). این نیاز به استقرار فرمانروایی پاپی را تثبیت می کند:
در نتیجه، برای آنکه باید چیزهای روحانی را از چیزهای زمینی جدا کرد، اداره ی این قلمرو به دست پادشاهان زمینی سپرده نشده است، بلکه به دست روحانیون، و در بالاترین مرتبه به کشیش اعظم، جانشین پطرس رسول، نایب مسیح، پاپ روم، سپرده شده است، که همه ی پادشاهان مردمان مسیحی باید تابع او باشند، چنانکه تابع خود خداوند ما عیسی مسیح هستند. چون آنهایی که مراقبت از اهداف میانجی به آنها مربوط است باید تابع او باشند که مراقبت از هدف غائی به او مربوط است، و با حکم او هدایت شوند (GR, Chap.14, p. 99).
بار دیگر، میزان تابعیت در اینجا ناروشن است. قدرتهای زمینی باید تا جایی که برای تملّک خداوند ضروری است تابع قدرتهای روحانی باشند. البته سؤال حیاتی این است که تا کجا این تابعیت ضروری است. حال، متفکران مختلف به شیوه های مختلف به این سؤال پاسخ می دهند، بسته به اینکه دیدگاه الاهیاتی شان چه باشد. ممکن است گفته شود مشارکت فعالانه در کلیسا برای رستگاری ضروری است، و از جمله این احتمال مطرح شود که همه ی جنبه های زندگی روزمره باید تحت نظر و نظارت کلیسا باشد. این نظر که رستگاری بیشتر امری شخصی است و وابسته به رابطه ی مستقیم میان فرد و خدا، و مهمتر از همه از طریق تقدیر یا وحدت رازورانه با خدا، که هیچ یک نیازمند مداخله ی کلیسا نیست، پیامدهای سیاسی بسیار متفاوتی دارد. بنابراین، حتی این عقیده که امور دنیوی باید تابع امور روحانی باشد می تواند پیامدهای کاملاً متفاوتی برای رابطه ی سیاسی میان نهادهای زمینی و نهادهای روحانی داشته باشد. دقیقاً روشن نیست توماس تا چه حد معتقد است قلمرو زمینی باید تابع قلمرو روحانی باشد. امّا منطقی تر آن است که بگوییم میل او در جهت تابعیت گسترده است. در این زمینه، توماس بازتاب دهنده ی مفروضات سایر
متفکران قرون وسطاست که تابعیت از یک جهت مهمّ سر به تابعیت یکپارچه می زند.
موضع توماس را در این قطعه می توان اقتدار غیرمستقیم پاپی برای مداخله در امور زمینی دانست. اگرچه توماس تابعیت گسترده را مدنظر دارد، امّا نمی گوید که پاپ اقتدار رسمی یا قانونی بر پادشاه دارد. به عکس، ایفای درست وظیفه ی پاپی مستلزم توانایی او برای کنترل حوزه های زیردست است. امّا، در عمل، حق او برای مداخله می تواند نماینده ی تجاوزی چشمگیر به خودمختاری دولت باشد.
در جاهای دیگر، توماس تقریباً بر رابطه ی رسمی تر و قانونی تر میان پاپ و مقامات زمینی صحه می گذارد و به این نظر نزدیک تر می شود. اگرچه توماس هرگز آن ادعاهای افراطی بونیفاکیوس هفتم و پشتیبانانش را تکرار نمی کند که پاپ قدرت تام دارد، چیزی در حد فرمانفرمایی قانونی بر پادشاه یا امپراتور، (1) امّا به نظر می رسد او هم عقیده دارد که پادشاهان قدرتشان را از کلیسا می گیرند و در نتیجه باید پاسخگوی آن باشند. مثلاً قطعه ی زیر را در سؤالاتی در هر باب در نظر بگیرید:
در روزگار قدیم روم، پادشاهان با مسیح مخالف بودند. امّا حالا پادشاهان می فهمند، و چون یاد گرفته اند، با ترس در خدمت خداوند عیسی مسیح هستند، و بنابراین، پادشاهان امروزی واسالهای کلیسا هستند. (2)
نظر مشابهی را می توان در تفسیر بر سنتنتیای پتروس لومباردوس یافت:
هم قدرت روحانی و هم قدرت زمینی از قدرت الاهی نشأت می گیرند؛ در نتیجه، قدرت زمینی تابع قدرت روحانی است، امّا فقط تا جایی که خدا چنین فرمان داده است؛ یعنی، در مسائل و موضوعاتی که بر رستگاری روح اثر می گذارند. و در این مسائل و موضوعات باید از قدرت روحانی بیش از قدرت زمینی اطاعت کرد. امّا در مورد مسائل و موضوعات که مربوط به رفاه مدنی هستند، باید از قدرت زمینی اطاعت کرد و نه از قدرت روحانی، طبق آن چه قدیسی متی به ما گفته است (XXXII, 21). «مال قیصر را به قیصر ادا کنید.» البته جز در مواردی که قدرت زمینی و قدرت روحانی در یک شخص جمع شده است، چنانکه در پاپ، که قدرتش در امور زمینی و روحانی قدت برین است، چون مشیت او [خدا] که خودش هم روحانی هم پادشاه است چنین بوده است؛ پاپ الی الابد روحانی است، طبق فرمان ملکیصادق، پادشاه پادشاهان، خداوند خداوندان، که قدرتش زوال نمی یابد و فرمانروایی اش تا به ابدیت از میان نمی رود. (3)
پس به نظر می رسد، علی رغم امکانات رادیکال تازه ای که ذاتیِ نظر توماس درباره ی قلمرو سیاسی طبیعی تحت قانون طبیعی است، اینها در اندیشه ی خود او تا حدودی تحقق پیدا نکردند. توماس شاید متفکری معتدلتر و ملایمتر از آن بود که اقتدار کلیسا را، که کل آثار زندگی اش را تحت قدرت آن به سرانجام رساند، زیر سؤال ببرد. امّا علی رغم خویشتنداری او در این زمینه، آن هماهنگی که توماس میان عقل و ایمان، و میان فلسفه ی ارسطویی و فلسفه ی مسیحی به وجود آورد، راه را برای ظهور متفکران رادیکالتر باز کرد.

پاورقی ها

1. D'Entreves,ed., Aquinas: Selected Political Writings , p.xxi.
2. Quaestiones Quodlibetales, XII, 19; Bigongiari, ed., Political Ideas of st. Thomas Aquinas, p. xxxxiv.
این قطعه احتمالاً مربوط به سال 1970 است. بنگرید به:
Weisheipl, Friar Thomas D'Aquino, p. 367.
3. Dist. 44. Quest. 3, Art. 4; D'Entreves,ed., Aquinas: Selected Political Writings , p.94

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1390)، تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، چاپ دوم